خورشید آسمان وزارت که روی ملک


آئینه وش ز صیقل عدلش منور است

سلطان بارگاه سیادت که عهد او


پاینده دار دولت آل پیامبر است

آن داور زمانه که دارائی جهان


برقد کبریاش لباس محقر است

آن والی زمانه که کوس ولای او


یکباره هر که زد دو جهانش مسخر است

یعنی امین دین محمد که نام او


بر لوح دل نشسته تر از سکه بر زر است

بودش به من گمان خطائی که ذات من


در ارتکاب آن ز ملک بی گنه تر است

با آن که داده بود به خود مدتی قرار


کاظهار آن مخالف تمکین و لنگر است

زانجا که نکته پروری طبع شوخ اوست


زانجا که شوخ طبعی آن نکته پرور است

صندوق نار دوش فرستاد بهر من


یعنی که مجرمی و تو را نار در خور است